داستان مربوط به جوانی سی و دو ساله است که در یک شرکت تبلیغاتی کار می کند و به شدت از کارش بیزار و دلزده است و به دنبال راهی برای افزایش درآمد خود می باشد.
در همین حین به توصیه عموی بسیار پولدارش که از جوانی ثروت زیادی کسب کرده است به ملاقات یک پیرمرد میلیونر می رود که یک میلیونر و ثروتمند خودساخته است و پیرمرد میلیونر در خلال اتفاقاتی بسیار جالب و غیر منتظره نکاتی را به جوان گوشزد می کند که افراد موفق و ثروتمند با رعایت این نکات همواره در هر شرایطی می توانند به مسیر خود ادامه دهند و به اهداف خود دست یابند. این داستان در پایان یک پرش به آینده و زمانی دارد که جوان داستان به هدفش رسیده است و به ترتیب در کتاب های راه و رسم میلیونر ها و معبد میلیونر ها اثر مارک فیشر که ادامه ی حکایت دولت فرزانگی و به گونه ای جلد های بعدی آن هستند. درس هایی که جوان تا رسیدن به هدف می آموزد با جزئیات بیان شده اند.
پنج نکته از کتاب «حکایت دولت و فرزانگی»
۱- اگر می خواهی زندگیت را عوض کنی ، باید از عوض کردن اندیشه هایت شروع کنی.
۲- مشکل تا زمانی مشکل است که تو آن را مشکل بدانی. هرچه ذهن نیرومندتر باشد ، مشکلات ناچیزتر خواهد بود.
۳- اشخاصی که صبر می کنند تا اوضاع و شرایط عالی از راه برسد ، هرگز کاری به انجام نمی رسانند. زمان مطلوب برای عمل همین حالاست.
۴- انسان متوسط از ترس حرف دیگران و یا از دست دادن امنیت ، هرگز جرات نمی کند کاری را که دوست دارد به انجام برساند.
۵- به خاطر بیاور که در اوجی از آسمان ، دیگر ابری نیست. اگر زندگیت ابری است ، به این دلیل است که روحت آنقدر که باید بالا نرفته است!!