فرض کنیم می توانستید از تمام مردم دنیا که مشکل گرسنگی، بیماری یا فقز ندارند و ظاهرا دلایل زیادی برای زندگی کردن دارند، بخواهید صادقانه به سوال “چطوری؟” جواب بدهند. احتمالا میلیون ها نفر از آنها می گفتند “من آدم بدبختی هستم.” اگر از آنها بپرسید چرا، تقریبا تمام آنها کس دیگری را عامل و علت بدبختی خود معرفی می کنند. اما آدمهایی که اینگونه تصور می کنند، هرگز فکر نمی کنند که خودشان این بدبختی را انتخاب کرده اند.
نظریه انتخاب می گوید خود ما هستیم که تمام اعمال مان از جمله احساس بدبختی مان را انتخاب می کنیم. دیگران نه می توانند ما را بدبخت کنند و نه خوشبخت. تمام چیزی که از دیگران می توانیم بگیریم و تمام چیزی که به دیگران می توانیم بدهیم، اطلاعات است. اما اطلاعات فی نفسه و به خودی خود نمی تواند ما را وادار به انجام کاری یا داشتن احساسی کند.
اطلاعات وارد مغز می شود و مغز آن را پردازش می کند. بعد تصمیم میگیریم چه کنیم. همانطور که به طور مفصل در این کتاب توضیح داده ام تمام اعمال و افکارمان را به شکل غیر مستقیم و تقریبا تمام احساسات و حتی بخش عمده ای از فیزیولوژی خود را انتخاب می کنیم. در عین حال به شما خواهم گفت که چرا و چطور این انتخاب های دردناک و حتی جنون آمیز را می کنیم و چطور می توانیم انتخاب های بهتری داشته باشیم.نظریه انتخاب می گوید ما بیش از آنچه تصور می کنیم، بر زندگی خود کنترل داریم. متاسفانه بخش زیادی از این کنترل، موثر نیست. به عنوان مثال، شما ناراحت شدن از فرزند خود را انتخاب می کنید. در نتیجه سر او داد میزنید و او را تهدید می کنید ولی {این انتخاب} اوضاع را بدتر می کند. کنترلی موثر است که حاصل انتخاب های بهتر باشد. نظریه انتخاب به شما یاد می دهد با مردم چطور رفتار کنید: یعنی چطور مکتوبات درون ژن های خود را با آموخته های تان در زندگی ترکیب کنید.
بهترین راه یاد گرفتن نظریه انتخاب این است که ببینیم چرا بدبختی هایی را که می پنداریم برای ما پیش آمده اند، انتخاب می کنیم. هنگام افسردگی معتقدیم کنترلی بر رنج و عذاب خود نداریم و خود قربانی عدم تعادل نوروشیمی بدن می پنداریم. در نتیجه تصور می کنیم برای برگرداندن تعادل به نوروشیمی خود، باید داروهای اعصاب مصرف کنیم. اما این باور، چندان درست نیست. ما روی درد و رنج خود خیلی کنترل داریم.
فرض عملیاتی ساده روانشناسی کنترل بیرونی آن است که اگر آدم های خطاکار را تنبیه کنی، کاری را انجام خواهند داد که ما می گوییم درست است و اگر به آنها پاداش بدهی، کار مورد نظر ما را ادامه خواهند داد. این فرض، اساس تفکر آدم های روی کره زمین را می سازد.
این بدبختی فروکش نمی کند. نه چون به آن فکر کرده ایم و نتیجه گرفته ایم که کنترل دیگران بهترین راه است بلکه چون وقتی مردم طبق میل ما عمل نمی کنند فقط به فکر زور و کنترل می افتیم. این روانشناسی اجداد ما، پدران و پدربزرگان ما، مادران و رهبران ما و خلاصه هر کسی است که او را می شناسیم یا درباره ی پیزی شنیده ام.
این کتاب درباره ی این معضل انسانی است و به شما یاد می دهد با پی بردن به این که چرا کنترل بیرونی این قدر ضرر دارد و چطور یک نظریه جدید و مفید به حال روابط جایگزین آن کنیم، می توانیم از شیوع و رواج آن کم کنیم. نظریه انتخاب، روانشناسی کنترل درونی است.