بریدا، داستان کم و بیش واقعی زندگی دختری ایرلندی است که شاگرد جادوگری است و پائولو کوئیلو او را در یکی از سفرهای خود ملاقات کرده است. بریدا دختر ۲۱ ساله ایست که برای مدت طولانی به جنبههای مختلف جادوگری علاقه داشته اما اکنون دنبال علوم و دانشهای دیگر است. این جستجو او را به سوی مردمی خردمند میکشاند و آنها او را در مورد جهان معنوی تعلیم میدهند. بنابراین بریدا شروع به پیدا کردن تعادلی بین روابط خود و علاقهاش به جادوگر شدن میکند.
داستان آمیزهای تکهتکه از کلمات قصار مبهم عرفانی است و به ندرت حادثهای در آن رخ میدهد و به نظر تنها میتواند طرفداران سرسخت پائولو کوئیلو را جذب خود کند.
کتاب ترکیبی در هم ریخته از موضوعات زیادی از جمله سحر و جادو، معنویت، جستجو برای خویش، تجسم و یافتن شریکی برای زندگی است اما بعضی از این موضوعات غیر قابل هضماند و میتوانند سر شما را به دوران اندازند. حتی ممکن است شما را مجبور کند که کتاب را در میانه آن رها کرده و از خواندن ادامه آن منصرفتان نماید.
ماجرای لشگرکشی دولت آشور به سرزمین فینیقیه به تصویر کشیده شده است. نقطه اوج رمان، تعقیب الیاس یکی از پیامبران بنیاسراییل است که به همراه لاوی در قلمرو فینیقیها پنهان شده است. ایزابل همسر پادشاه بنیاسراییل از دشمنان سرسخت الیاس است که برای کشتن الیاس از هیچ کوششی دریغ نمیکند.» در قسمتی از کتاب میخوانیم: «خداوند دعای آنانی را میشنود که میخواهند نفرت از آنها گرفته شود اما به دعای آنان که میخواهند از عشق بگریزند ناشنواست تمام نبردهای زندگی چیزی به ما یاد میدهند حتی وقتی شکست میخوریم اگر گذشتهای داری که ناراحتت میکند همین حالا فراموشش کن داستان تازهای برای زندگیت بساز و به آن ایمان داشته باش فقط بر لحظاتی تمرکز کن که در آنها به خواستهات رسیدهای این نیرو کمکت میکند تا خواستهات را انجام دهی.» این کتاب را انتشارات «ثالث» منتشر کرده است.
ادامه مطلب ...
پسرک چوپانی که سانتیگو نام دارد و در اسپانیا و در شهری به نام آندلس زندگی میکند. سانتیگو که قبلاً در مدرسه علوم دینی تحصیل میکرده و فرد کتابخوانی بوده و به کتاب علاقه داشته و هر کتابی که به دستش میرسید میخوانده. او بارها و به تکرار خواب گنجی مدفون در اهرام مصر را میبیند. سانتیگو زادگاهش را ترک میکند و به شمال آفریقا میرود تا گنجی مدفون را در مصر پیدا کند. در مسیر راه با مرد که خودش را ملک صدق پادشاه میداند و یک کیمیاگر آشنا میشود و همچنین دلباخته دختری به نام فاطمه میشود. همه این افراد، سانتیاگو را در مسیر رسیدن به خواستهاش یاری میکنند. کسی از راز این گنج خبر ندارد؛ و سانتیاگو مصمم در پی آن به هر مشکل و مانع غلبه میکند. تا اینکه او سرانجام گنج را نه در فرسنگها دورتر، بلکه آن گنج را در آغل گوسفندانش و درمییابد. او گنجی به مراتب بزرگتر که فقط میتوان آن را در درون جست به دست میآورد.
ادامه مطلب ...